پيام دوستان
+
گاهي به آخرين پيراهنم فکر ميکنم
که مرگ در آن رخ ميدهد…….
پيام رهايي
ديروز 10:36 عصر
mariii
ان شالله به زودي براي من
انديشه نگار
@mariii خدا نکنه دوست من
انديشه نگار
سلام ،بله وفاداري رو خوب گفتين اما هميشه ميگن بسوزه پدر عشق(لبخند)
پيام رهايي
http://yajaavad.parsiblog.com/Old/Feeds/ سلام، عشق عشق شده است فقط بخاطر وفاداري پس سوختن پدر وفاداري، مادر عشق را هم عزادار ميکند چه رسد به پدرش...! :)
+
بار دگر رويا زود تموم شد و اينبار واقعا بايد راهي ميله ها شوم و احساس مي کنم اينطوري بهترشد چون ثابت مي کنم نرده ها هم جلوي عشق من را سد نکرد و واقعيت اين است که يک عاشق در برابر جهاني عاشق چقدر بها دارد و اين همان چيزي بود که شما به من آموختيد
كيوان گيتي نژاد و
ديروز 10:11 عصر
آمده ام به دوستان رويايي خود بگويم ديگر وقت رفتن آمده بايد بروم خيلي زود از هم دور ميشويم آنجا که آلوين ويلو ميشا طلا را بايد به دست سرنوشت بسپارم و آنجا که ديگر ذهنم توان پر کشيدن ميان اين صفحات را نداردبيشک راه حيدري در زندان هم جريان دارد و اين آزمون ده سال ديگر شايد به کل ما را با هم غريبه کند پرواز بر بال توهم عاقبت اش همين بود
بايد باور مي کردم که از آن کوچه عشق گذشتن من يک اشتباه نابخشودني بود و هيچ کس انتظار يک آدم لاابالي مثل من را هرگز نمي کشيد جاي من و طريقت من اينگونه واقعي تر است بايد راهي شوم راهي آن ديار آشنايي با امثال من آن دياري که پايان آرزوهايي ست که داشتم و دارم ولي دنيا و عاقبت واقعي من به آنجا ختم ميشود بايد بروم جايي که بفهم ام بهاي عشق يک طرفه بوده و بدانيد
کلس شنيده ام او به رسن حود وحشي را رام مي کند هر که را که با او نشست رام مي بينم اين چه سريعتر کيوان پشت ات خالي است ولي جلو رويت پر از عشق و اميد پوچ و خالي است ولي داداش غم مگير از اين زندان آزادي پر بکش به سوي ما نمي توانم داداش پاهايم سوزاندي دلم را شکستي غم نشسته پرواز نتوان کرد
+
چقدر گاهي دلم براي روزهاي خوش پارسي و دوستانم تنگ ميشه
يادت بخير
در انتظار آفتاب
103/2/8
786.سلام.چقدر دلم براي مادر هما.نهانخانه جان کفش هاي مکاشفه.در انتظار آفتاب تنننننننننننننگ شده..............و هفت آسمان.دختردوست داشتني و.....
+
و حسنک را سوي دار بردند و بجايگاه رسانيدند. بر مرکبي که هرگزننشسته بود نشانيدند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد و آواز دادند که سنگ زنيد. هيچکس دست بسنگ نميکرد و همه زار ميگريستند، خاصه نشاپوريان. پس مشتي رند را زر دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن بگلو افکنده بود و خبه کرده.
پيام رهايي
103/2/8
+
اينک که جان به لب وَ لبِ ما به جان رسيد
اين خنجر از شماست که تا استخوان رسيد
زين آسيا شراره به هفت آسمان رسيد
“اين نوبت از کسان به شما ناکسان رسيد
نوبت ز ناکسان شما نيز بگذرد”
پيام رهايي
103/2/8
+
سن وبلاگم 15 سال و 5 ماه و 5 روز شده :)
اسپايکا
103/2/5
15 سالم بود، مثل هميشه پشت سيستم تو اتاقم، صفحه ثبت وبلاگ جديد جلوم بود تو فکر انتخاب يه آدرس براي وبلاگم بودم چند تا اسم اومد به ذهنم ولي قشنگ نبودن چيزي که ميخواستم رو نميرسوندن يهو از پسرخالم که چند ترم زبان جلوتر از من بود و کنارم رو صندلي نشسته بود پرسيدم پيشرفته به انگليسي چي ميشه گفت Advanced گفتم همين خوبه و دکمه ثبت رو زدم :دي
+
يادمه اينجا يه آ.مرصاد سيستاني داشت ...يه آ.ابوالفضل صياد ...يه آ.محمدمهاجري ....يه اميدآروين ....يه خاله مهتاب ....يه نگاه منتظر ....يه دستان خالي.....شقايق بانو..دکتر نگو بلا...الهام بانو...محبوبه*..سرباز133
کلبه تنهايي*مريم*
103/2/5
10 فرد دیگر
87 فرد دیگر
+
تسويه حساب کردن با گذشته، به اين معناست که ما بايد هرگونه کار ناتمام در رابطه با هر شخص، پروژه يا فعاليتي را که با آن درگير بودهايم به سرانجام برسانيم.
ما نميتوانيم زندگي جديد خود را روي ستونهاي سست گذشته؛ کارهاي ناتمام؛ قراردادهاي لغو شده و کلا مسائل حل نشده بنا کنيم....
* راوندي *
103/2/3
+
عشق زمانيست
که کسي را ملاقات ميکني
و به تو دربارهي تو
چيز تازهاي ميگويد...
#آندره_برتون
* راوندي *
103/2/3
+
+
گاهي دلت ميخواهد
به اندازه ي تمام دنيا
از غوغاي *واژهـ ها* به سُـکوت عليه السلام پناه ببري
و گاه ميخواهي بلندترين واژه هـايَت را
بر سر دنيا *فريـاد* بزني
و دست آخر
هروله کنان ميان سکــوت و فريــاد
با خود زمزمه کني:
*«وَ تِلکَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاس»*
.
.
آفتابــ
پيام رهايي
103/2/2
+
هُوَ الصبور...
من انتظار کشيدن را بلد نيستم
اما اين را خوب ميدانم...
وقتش که برسد
تو خوداَت ميآيي،
«*نا گَـ ـهان*»...
در من *شِـ ـعر* ميشَوي...
و از لَبـ ـهايم *سَرازيـ ـر*...
.
.
آفتابــ
پيام رهايي
103/2/2
+
[تلگرام]
+
من سالـ ـهاست که *نيستـ ـم*!
نيستم که بدانم
تمام هستي
شما را فَريـاد ميزند
چه بيچـ ـاره من
که خويش را
از اين همه حضـور
*دَريـغ* کردهام
آقا جان...
.
.
آفتابــ:(
پيام رهايي
103/2/2
2 فرد دیگر
22 فرد دیگر
+
تو را من چنين مي بينم
سرابي و خيالي ...
تو را من چنين مي پندارم
غباري و گردبادي
تو را من چنين در ميابم
گمشده و ناپيدايي...:'(
ساناز ابراهيمي فرد
در انتظار آفتاب
103/2/2